جدول جو
جدول جو

معنی صورت بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

صورت بیتن
از اقلام کالا یا چیزی یادداشت گرفتن، انجام شدن، ثبت کردن، فهرست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صورت بین
تصویر صورت بین
آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند، ظاهربین، برای مثال هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورت بینی ست (سعدی۲ - ۳۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خاتَ)
تصور. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به تصور درآمدن.به اندیشه گذشتن. بفکر آمدن. پنداشتن: بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب کالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 454). این حال با خوارزمشاه از آن گفته آمد تا وی را صورت دیگرگونه نبندد. (تاریخ بیهقی ص 56). بهر تخایلی که صورت بندد بر نامعتمدان اعتماد مکن و از معتمدان اعتماد مبر. (قابوسنامه). و هر احکام که صورت بندد آنجا (قلعۀ اصطخر) کرده اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 156). چه دیوانگان را مانند این صورت بندد که هیچکس از اهل این دنیا طاقت آن ندارد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 41). به برکت این افسون نه کس مرا بتوانستی دید و نه از من بدگمانی صورت بستن. (کلیله و دمنه).
صورت نمی بندد مرا کآن شوخ پیمان نشکند
کارمرا در دل شکست امید در جان نشکند.
خاقانی.
صورتش بست کز رسیدن او
خاطر من مهوس است برفت.
خاقانی.
اصفهبد را صورت بست که با ایشان غدر می کنند. (تاریخ طبرستان).
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صدهزار منزل بیش است در بدایت.
حافظ.
، بنظر آمدن. نمودن:
کس بچشمم درنمیآید که گویم مثل اوست
خود بچشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست.
سعدی.
، میسر شدن. ممکن شدن: و هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324).
مکن با من ناشکیبا عتیب
که در عشق صورت نبندد شکیب.
سعدی.
جمعیت خاطر با تنگدستی صورت نبندد. (گلستان). ترا با وجود چنین منکری که حادث شد سبیل خلاص صورت نبندد. (گلستان).
که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی.
سعدی.
، نقش کردن. تصویرکشیدن. نگاشتن:
چنین صورت نبندد هیچ نقاش
معاذاﷲ من این صورت ببندم.
سعدی.
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز
طغرانویس ابروی مشکین مثال تو.
حافظ.
، یافت شدن. پیدا شدن:
خدایا به ذلت مران از درم
که صورت نبندد در دیگرم.
سعدی.
- صورت بستن سخن، بر زبان آمدن آن: خردمندی را که در زمرۀ اوباش سخن صورت نبندد شگفت نیست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
بینندۀ صورت. آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین. قشری:
آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان
هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر.
سنایی.
هرکه ماه ختن و سرو روانت گوید
او هنوز از قد و بالای تو صورت بین است.
سعدی.
بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی
گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما.
صائب
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل صورت بین. ظاهربینی. به ظاهر نگریستن. مقابل معنی بینی. رجوع به صورت بین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صورت بستن
تصویر صورت بستن
تصور، بفکر آمدن، پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت بین
تصویر صورت بین
آنکه ظاهر را می بیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوت بستن
تصویر صوت بستن
آوا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت بستن
تصویر صورت بستن
((~. بَ تَ))
شکل گرفتن، به تصور درآمدن، ممکن شدن
فرهنگ فارسی معین
از کسی جانب داری کردن، اصابت کردن، به مقصود رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی